خبرگزاری حوزه | پس از شصت ویک سال از بیست وهشتمین روز اردیبهشت ۱۳۳۸ که آیت الله حاج شیخ شهاب الدین مصطفوی(همدانی) رخت از جهان مادی به سوی جاودانگی بربسته است، هنوز سخن از او بسیار است.
او که مقارن سال های جنبش مشروطه، در روستای سوزن از توابع درگزین همدان در یک خانواده کشاورز دیده به جهان گشود.
خردسالی را در طبیعت بکر و پاک این روستای دیدنی که دارای مرغزارهای زیبا و تاکستان های خیال انگیز و خرمن زارهای دیدنیست، گذراند.
نیای او در پنج نسل پیش به سردارمصطفی خان می رسد که در گریز از حکومت که خود از سرداران صاحب نام و تک سوار عالی رتبه آن بود به روستایی بی نام ولی پر از لذت زندگی می رسد و ضیاع و عقاری می خرد و نیک نامی را به سرداری می خرد.
اینک چند صد نفر از خاندان مصطفوی همه اخلاف اویند و مردم از این نسب به نیکویی نام می برند.
کودک خردسال این داستان، همچون دیگر کودکان روستا به شبانی گله پدری مشغول بود و در آغاز این کار ارزشمند که مدیریت و زیستن با طبیعت را به آدمی می آموزد، افزون بر این را که تحصیل بود، از مادر خواست.
مادرش ماه سلطان، بانویی رشید، زیبا و دلاور بود که در زمان حمله عثمانی تفنگ به دست از کیان پدری در کنار برادرانش مردانه دفاع کرده بود و به نیکی و پارسایی شهره بود.
پدر نیز کربلایی حسن، کشاورزی خوش نام و مقید به نان حلال بود که او، دو پسر دیگر و سه دخترش را به نیکویی و دلاوری پرورده بود.
در همان سنین صباوت، عازم آموختن دانش شد و در کوتاه مدتی استادان به نبوغ و فراگیری سریع و خارج از تصور او پی بردند.
در همین ایام آشنایی با یکی از شیفتگان دانش که بعدها صیت شهرتش در فقه و همچنین ورع، آفاق را درنوردید و به نام آخوند ملاعلی معصومی(همدانی) معروف شد (و هنوز آرامگاهش در باغ بهشت همدان قبله گاه عارفان وعالمان است)، همراه شد و حتی بخشی از مقدمات را نزد او فرا گرفت.
درآن ایام که احتمالا معاصر با جنگ اول جهانی و ظهور بلشویسم درجهان و تعویض روس سپید وسرخ و ناجوانمردی داخلی و قحطی و پاندمی بیماری آنفلوآنزای اسپانیایی است که به نام سال قحطی هنوز نزد برخی معمرین نام برده می شود، عازم حوزه تازه تاسیس قم شد و مورد توجه و استقبال آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی که مؤسس این نهاد نوپا بود، قرار گرفت.
دیدار و درک محضر بزرگان و رهیافتگانی همچون حضرات آیات عظام سید محمد حجت کوه کمری، سید محمدتقی خوانساری، شاه آبادی، بروجردی، فیض، یثربی کاشانی و مانند آن ها توفیق بزرگی بود که جان تشنه او را سیراب می نمود و همین نبوغ خدادادی و جهد بسیار در سن بیست و اندی او را به مقام شامخ و ملکه اجتهاد به دست خط چند تن از مراجع بزرگ آن دوران نمود و حتی به جبر دوران در آزمون رضاشاه از علما نیز رتبه ای درخور یافت و مراتب علمی او از لحاظ دیوانی نیز ابرام گردید.
سال های تلمذ از شخصیتی بی همتا همچون آیه الله العظمی حجت، جنبه اتصال و اعتلای روحی او را با جهان بی منتهای خدا وحقایق هستی ژرف تر نمود.
در حوالی سال ۱۳۲۳خورشیدی که در پی سال ها خشکسالی و همچنین محنت حضور بیگانه، جان ها همچون آسمان قم تفتیده بود، او بود که به عنوان نماینده مرجع بزرگ جهان تشیع، آیت الله حجت در کنار آیت الله خوانساری و حدود دوثلث از مردم قم، در اوج تضرع و ابتهال به درگاه الهی، از خدای باران، باران خواست و به رغم پیش بینی هواشناسی انگلیسی ها و آمریکایی ها آن چنان بارانی گرفت که مردم به زحمت به خانه هایشان مراجعت کردند. این، نقطه اتصال زمین به آسمان بود.
سلام حضرت دلبر سلام قرص قمر ** زمین که خیرندارد ازآسمان چه خیر
ابعاد شخصیتی و رفتاری این شخصیت مهم درتاریخ این سرزمین در چند بُعد قابل بررسی وتوجه است.
شجاعت بی همتا همراه بامناعت طبع ونهایت ادب وتواضع، رهیدگی از بند دنیا و درعین حال اهتمام به امور عمرانی وزیرساخت هایی همچون احداث پل، اماکن بهداشتی شهری، مدرسه، مسجد و به اصرار، قبول تولیت مدبرانه موقوفات، قلم توانمند نگارش چندین جلدکتاب باموضوعات مختلف، طبع ادبی لطیف وشاعرانه که ده ها غزل ودیگر قالب های شعری که از اشعار بسیار او به جای مانده گواه این ذهن بی منتهاست.
سخاوت و میهمان نوازی، خوش مشربی و احترام به دیگران در کنار تهجد شبانه و روزه هر ساله ماه های شعبان و رمضان، از او فردی ساخته بود که همواره در پرتو مولایش، حضور زنده ایشان را احساس می کرد وگاه که در هوای خنک کرانه زاگرس، نسیم صبح گاهی را مخاطب قرار می داد و می سرود:
ای باد صبا طرب فزا می آیی * از طرف کدامین کف پا می آیی
از کوی که برخاسته ای راست بگو * ای گرد به چشمم آشنا می آیی
و در مقام مدیحه غزلی سرورش عرضه می داشت:
در سرآن است که سر در ره صهبا فکنم * خنده دختر رز گوش ثریا فکنم
بسیاری افراد با ادیان دیگر غیرمستقیم جذب او شدند و به اسلام مشرف شدند و ثروت خویش را صرف عمران کشور نمودند.
آیه الله شهاب نزدیک به مقام مرجعیت بود، تا این که شمار بسیاری از معتمدان و بزرگان شهرزیبا و ییلاقی ملایر، به حضور مرجع عالی قدر زمان، آیه الله العظمی حجت می رسند و برای امر دین خویش مجتهدی پارسا را می طلبند و ایشان بهترین فردی از شاگردان خویش راکه حضرت شهاب بود، معرفی می کند و علی رغم میل باطنی به امتثال امر استادراهی این دیار می گردد و بنیادی نو می نهد وتشیع را معنای دیگر به وسعت انسان می دهد.
حضرت شهاب بسیار خوش پوش و بلند بالا و خوش قامت و ورزشکاربود وهمواره رایحه بهترین عصاره گل های رز او مشام را تازگی می بخشید واز همه صناعات ادبی که می دانست درانتقال مفاهیم بهره می جست.
در محل درس او اقشار مختلف علاوه بر علما و طلاب، پزشکان، مهندسان و حتی شماری از وزرا و مقامات لشگری مانند سپهبد رزم آراکه برای تایید صحت قبله نمای خویش و تلمذ نزد وی می آمد، بودند.
اندیشمندانی از تهران، سایر شهرها وکشورها از درس اوبهره می بردند ودراین مغناطیس جذب می شدند.
مرجع بزرگ آیت الله العظمی حکیم بزرگ با او مکاتبه داشت و از او التماس دعای خاص داشت و خدا می داند چه حکایتی از معانی بین این دوعالم بزرگ وهمچنین عالمان نجف همچون آیت الله حاج آقا جواد ایروانی بود.
در محضردرس او در قم و ملایر، علامه محمدتقی جعفری، فیلسوف نامی آیت الله دکتر احمد احمدی که بعدها دکتر فلسفه غرب شد وآیت الله سیدمحمد میرشاهولد و دیگران بهره جستند. او درقبال یادگیری زبان فرانسه، زبان عربی را به شماری از پزشکان آموخت و این توانمندی را به فضائل خویش افزود.
آیت الله شهاب در دوران جوانی در قم، با معرفی وخواستگاری استادش حضرت آیت الله حجت، بایگانه فرزند یکی از خانواده های اصیل که نواده حاج محمد شیرازی بزرگ، تاجر معروف آن زمان در صادرات به اروپا وبه ویژه ایتالیا بود، ازدواج نمود.
فاطمه خانم که مردم با نهایت ادب واحترام، اورا زن آقا خطاب می کردند، همسری بسیار شایسته و یگانه همسر آیت الله تا پایان کمتر از شش دهه زندگی وی بود.
بانویی پارساو همه چیز تمام در علم وادب و مدیریت خانه ای که هرروز ده ها نفر بر خوان بی تکلف ولی پرمهر وزیبنده او می نشستند وبرمی خاستند و باکمال احترام ورویی گشاده پذیرایی می شدند، او تا بیست سال پس از درگذشت همسرش آیین سالگرد وقرائت قرآن را باحضور دهها نفر از عموم مردم باعزت واحترام وزنده نگاه داشتن یاداوبرگزار می کرد.
منزل او، خانه بزرگ و زیبایی بود، در مرکز شهر از در که وارد می شدی، با دالانی با سقفی بلند و قوسی در کمتر از ده متر، به کفش داری وسپس دفتر مراجعات که معروف به اتاق کتابخانه بود می رسیدی که دورتادور آن راکتابخانه های چوبی باشیشه هایی نازک فراگرفته بود.
جلد بسیاری از چندصدکتاب موجود-که برخی به قلم زیبای خود او بود- از پوست آهو بود وکتب به زبان های گوناگون وموضوعات مختلف در آن یافت می شد.
در کنار آن سه اتاق حدود یکصدمتری، باسقفی بلند وتیرهای چوبی به ایوان دلباز و بزرگی مشرف به حیاطی وسیع با درخت توت تنومند و مودار انگور و حوض زیبای ایرانی بودکه در وسط جلوه گری می کرد.
در ضلع کناری حیاط مطبخ و چند انباری به ردیف بودند. این منزل اینک با نظر وراث، درمانگاه فرهنگیان شهر و مرهمی برآلام این قشر شریف وارزشمنمد است.
آیت الله بامردم رابطه نزدیکی داشت و درب منزل دلباز اوهمواره به روی مردم گشاده بود، گاه فرزندی رمیده از چوب تنبیه پدر یاشاگردی گریخته از جفای استاد، یا بانویی رانده از جور شوی خویش و یا درمانده و در سفر مانده ای که درب این خانه علم وتقوارا می زد، بی نصیب بازنمی گشت وبسیار گره ها که به سرانگشت خردمند ومدبر ودرعین حال دلسوزانه آیت الله و همسرش باز نمی شد.
تاکستان ومزارع پدری آیت الله در روستای پدری که توسط برادران کشت می شد متکفل هزینه های خانه بود و با آن همه وجوه واختیارات از موقوفات وغیره، در نهایت دقت همچون سلف خویش، آیت الله حاج شیخ مرتضی انصاری، دقیق و سخت گیر بود.
بهار سال ۱۳۳۸خورشیدی بود که او در نهایت خدمت به مردم و در اندیشه مراودات علمی با جهان بود که ناگاه در بیست وهشتمین روز از اردیبهشت، در بیرون خانه، هنگامی که راهی دیدار یکی از دوستان بازگشته از حج بود، ساعت هشت و نیم شب در نهایت آرامش به سوی ملکوت اعلی پرکشید و مرغ جانش از ناسوت به لاهوت و نزد رحمت مولایش پروازکرد.
مرجع فقید، آیت الله سیدمحمد رضاگلپایگانی که نمازش را خواند و در آرامستان علی بن جعفر قم به خاک سپرد، در عالم رؤیا دیده بود که خورشید از میانه شهر به آسمان رفت و خود نیز کمی پیش تر دیده بود که در شمار شیخ مفید و دیگر بزرگان نامش آمده است و استادش آیت الله حجت به اوگفته بود شما نیز زیر این نام ها را امضاکن ...
آری او که به سبب توانایی های خدادادی بی همتا، محسود برخی نیز بود، رفت و نام نیک خویش بر جای گذاشت.
نام نیکو گر بماند ز آدمی * به کز او ماند سرای زرنگار
رامین امینی زارع/ دانش آموخته دانشگاه تهران
نظر شما